Autobiography
رضا هازلی (کی اشکان اردلان افشار نادری) – اتوبیوگرافی
من در یکم فروردين ماه سال ٣٧١٧ زرتشتي برابر با ۷۷۱۷ میترایی-آریایی دربيمارستان آرياي تهران در ايران، از مادری پارس خراسانی از شاهدختان افشار به نام نيلوفر افشار نادري و پدري كرد كردستاني از خاندان اردلان واز افسران گارد شاهنشاهي و شهرباني شاهنشاهي ايران به نام اقبال هازلی، به ايران آمدم. دريغ و درد كه زادروز من در تاريكترين دوران تاريخ معاصر سرزمين مادريم، ايران زمين جاويدان بود. عشق و مهر به ايران از گاه كودكي در من مي خروشيد كه اين را وامدار خانواده مادري و پدري و خويشاوندانمان هستم. به ويژه در اين روند خود را وامدار مادرم نيلوفر افشار نادري و داييم نادر افشار نادری و پسرعمه پدر بزرگ مادريم روانشاد مصطفي ضرغامفر مي دانم .پژوهش در تاريخ ايران را از گذشته اي نه چندان دور و از كشور گشايي هاي نياي يازدهم مادريم نادر شاه بزرگ افشار آغاز كردم و با تاريخ ايران باستان نوشته بزرگمرد سياست و فرهنگ ايران، روانشاد (مشيرالدوله حسن پيرنيا) به دوران باستان ايران سفر كردم . در كودكي عشق به نقاشي و هنر، من را با روانشاد بهرام پيرنيا شوهر خاله ام كه هنرمند و هنر شناسي برجسته و دانش آموخته دانشكده هنر هاي زيباي دانشگاه تهران بود، نزديك كرد و از او بسيار آموختم. همچنان كه در دبستان و راهنمايي و دبيرستان تحصيل مي كردم از كتابخانه و كتاب هاي اهدايي داييم نادر افشار نادري بسيار سود بردم. بدینگونه دبستان سادات، مدرسه راهنمایی آزادی ملت و دبیرستان دانشگاه ملی ( باهنر) را در تهران تمام کردم. دوران کودکی و نوجوانی من دوران بسیار سختی بود، از یک سو انقلاب و جنگ با عراق جریان داشت و از سوی دیگر زجرهایی که پدرم سرگرد اقبال هازلی پس از انقلاب کشیده بود مرا به شدت رنج می داد. پدرم که تازه حکم سرهنگ دومی اش را از فرمانده و دوست و هم زبانش تیمسار سپهبد بدره ای گرفته بود، بلافاصله پس از انقلاب در عصر ۲۲ بهمن ۵۷ دستگیر شد و روز بعد فرمانده اش تیمسار بدره ای بوسیله مستشاران آمریکایی در دفترش ترور شد. پدرم که از طرفداران محمدرضا شاه پهلوی و سپس از طرفداران و همفکران جانفشان میهن دکتر بختیار بود، بارها زندانی و شکنجه شد و حتا حکم اعدامش هم صادر شد ولی به سبب نفوذ سنتی خانواده مادری ام این حکم لغو شد هرچند در سال ۶۸ مرتب مورد بازجویی و دستگیری و شکنجه قرارداشت و اینگونه دوران پررنج کودکی و نوجوانی من سپری شد. پدرم که چهل سال پس از انقلاب دقیقا در روز ۲۲ بهمن به دلیل نامعلومی درگذشت و خبر آن را دقیقا در شب نوروز که روز تولد من هم بود افراد ناشناسی اعلام کردند، افسری بود بسیار دلاور و از طایفه اردلان و از نسل هیزو خان اردلان ( وجه تسمیه نام خانوادگی هازلی با سکون حرف ز، از نام هیزو خان اردلان است و در زبان کردی هیز و هاز به معنی قدرت هستند و"لی" پسوندی قفقازی است.)
مادر بزرگ مادري ام ،بانو مكلمان منتصردر شكل دهي به شخصيت من نقش بسيار بزرگي بازي كرد و عشق به ايران را كه از منتصرالسلطان بزرگ به ارث برده بود در من نهادينه كرد.همچنين دوست خانوادگي و همسايه مادر بزرگم، سناتور دكتر مهر انگيز منوچهريان كه از سالار زنان ايراني عصر مدرن بود، نقش بزرگي در آشنايي من با ادبيات كلاسيك فارسي و اروپايي ايفا كرد كه هرگز از ياد نخواهم برد.
مادرم نيلوفر افشار نادري در تمام دوران تحصيلم در ايران با وجود شرايط بسيار سخت زندگيمان در ايران درگير جنگ و انقلاب، فداكاريهاي فراواني براي پيشرفت تحصيلي و آشنايي من با فرهنگ ايراني انجام داد كه هرگز از ياد نخواهم برد.هيچگاه كتاب داستانهاي شاهنامه براي كودكان را كه مادرم به من هديه داد، از ياد نمي برم، اين دو جلد كتاب را با چنان شوري از شام تا بام خواندم كه نه پيش از ان و نه پس از ان هيچگاه هيچ كتابي را با چنان شوري نخوانده بودم ،عشق مادري و عشق بزرگمرد فرهنگ ايراني فردوسي بزرگ در اين كتاب نهفته بود كه روان ايرانيم را وامدار اويم.
همين عشق به ايران و بالاتر از آن عشق به حقيقت بود كه مرا با كارهاي پير خردمند ايران، ذبيح بهروز آشنا كرد. در سالهاي آغازين دبيرستان كه رشته ام رياضي فیزیک بود، با روانشاد احمد بيرشك، رياضي دان برجسته ايراني اشنا شدم و شاهكار او را كه سند افتخار هر ايراني است، يعني گاهشماري سه هزار ساله را كه بر پايه نظريات روانشاد ذبيح بهروز در كتاب تقويم و تاريخ در ايران نگاشته شده است، با دقت بررسي كردم و از دقت علمي و ژرفاي رياضيات و گاهشماري و ستاره شناسي ايران باستان در شگفتي فرو رفتم. آري، زرتشتي را كه تا ان روز به عنوان پيامبر و فيلسوف مي شناختم به عنوان رياضيدان و ستاره شناس نيز كارهاي ارزشمندي از خود به ياد گار گذاشته است. سپس تر دريافتم كه اين رسم مغانه بوده است كه مغان و فيلسوفان از دانشهاي ديگر نيز بهره مي بردند و در گسترش آنها مي كوشيدند، رسمي كه در دوره اسلامي نيز روحانيان و علماي مسلمان از زرتشتيان تقليد كردند و ادامه دادند.
جستجو براي يافتن منابعي در ستاره شناسي و گاهشماري ايران باستان مرا به كتابفروشي زرتشتيان تهران و انتشاراتي انها كه همان انتشارات فروهر است كشاند. در آنجا گنجينه اي از پژوهشهاي دانشمندان معاصر و قديمي ايران را درباره دانشها و شگردشناسي تكنولوژي در ايران باستان يافتم. كه مهمترين آنان كتابهاي تقويم و تاريخ در ايران باستان و گاهشماري نوروزي شهرياري اثر ذبيح بهروز در گاهشماري، رياضيات و ستاره شناسي ايران باستان، كتابهاي دبيره و خط و فرهنگ اثر ذبيح بهروز در دانش آوا نگاري و واژه نگاري و خط و تجويد در ايران باستان و ديگر كتابهاي سودمند انتشارات ايران كوده و شاگردان و رهروان ذبيح بهروز چون محمد مقدم و صادق كيا و عليقلي محمودي بختياري و پوران فرخزاد از سويي و از سوي ديگر با كتابهاي بزرگاني چون استاد پورداوود و فريدون جنيدي و استفان پانوسي و موبد موبدان فيروز آذر گشسب و نصرت الله بختورتاش ومحمد علي سجاديه ، پروفسور مهدي فرشاد در ادب و هنر و أخلاق وفرهنگ و دانش و معماري و مديريت و كشورداري و مهندسي و موسيقي در ايران باستان آشنا شدم.
هرچند كه بخت آشنايي حضوري با استاد بهروز را نداشتم اما خشنودم كه بخت با من يار بود تا از حضور استادي گرانقدر و نادر چون استاد فريدون جنيدي بهره بردم. سالهاي دبيرستان در آغاز با كتابهاي استاد جنيدي آشنا شدم و اين آشنايي مرا به بنيادي كه او پايه گذاشته بود يعني بنياد نيشابور و انتشارات وابسته آن، انتشارات بلخ کشاند. بار نخست استاد را در دفتر كارش و در كنار فرزند برومندش افشين ديدم و شايد هيچگاه حدس نمي زدم كه بنياد او واقع در خيابان جلاليه بلوار كشاورز تهران از ان پس تا وقتي كه در ايران بودم به خانه دوم من تبديل شود. پس از گفت و گويي درباره ايران زمين و طرح پرسش هايي كه از استاد داشتم، ايشان فرمودند كه در چشم تو مهر به ايران و حقيقت را مي بينم و از من خواستند كه در كلاسها و انجمن هاي بنياد نيشابور شركت کنم. استاد با وجود انكه وضع مالي خوبي نداشتند ، كلاسهاي شاهنامه خواني و آموزش زبان پهلوي واوستايي خود را به صورت رايگان برگزار مي كردند و هرگز در زندگي پر بارشان براي كارهاي فرهنگي كه مي كردند، حتي يك شاهي دريافت نكردند و دريافت پول براي كار فرهنگي براي ايران زمين را در شان خود نمي دانستند.
انجمن شاهنامه خواني استاد از نوروز تا نوروز ادامه داشت و دريك سال استاد شاهنامه فردوسي بزرگ را از آغاز تا پايان مي خواندند، نقد مي كردند ، تفسير مي كردند و از نظر علمي رابطه ان با ديگر متنهاي باستاني ايران چون اوستا و متون پهلوي و فارسي را بررسي مي كردند و ازآنجا كه زبان پهلوي و اوستايي مي دانستند، ريشه شناسي واژگان شاهنامه و دگرديسي انها از زبان اوستايي به پهلوي و فارسي را از نظر زبانشناسي بررسي مي كردندو چه سخنان نيكو كه در اين ميان از فرهنگ و هنر و ادب و دانش ايران باستان به ميان نمي آمد!
در كلاسهاي زبانشناسي استاد، زبان پهلوي را با روشي ساده كه استاد آفريده بود مي آموختيم و كتاب "نامه پهلواني" استاد را كه در آن گزيده متنهاي پهلوي بود به خط و زبان پهلوي مي خوانديم و چنين بود زبان اوستايي نيز.
پس از انجمن هاي استاد و در ميان انان نيز با شاگردان او يا همان همكلاسي هاي خودمان به بحث و گفت و گو مي نشستيم و يا تكاليف خود را به زبان پهلوي مي نوشتيم ويا به گلبانگ پهلوي متنهاي باستاني را مي خوانديم، آه ، چه بانگي چه گلبانگي داشت، كارنامه اردشير بابكان، درخت آسوريك، مينوي خرد و غيره. استاد در پايان هر انجمن ديكته به زبان پهلوي مي گفتند و آنها را از ما مي گرفتند و هر بار تصحيح مي كردند و اشتباه هاي ما را گوشزد.
بدين گونه حدود پنج سال يعني از سالهاي هفتادو دو تا هفتادو هفت خورشيدي همزمان با سالهاي دبيرستان و آغازين دانشگاه از حضور پير مغان نيشابور در مغكده اش بهره گرفتم و مغ بچه اي پر شور و مهر و عشق به ايران شدم و پيش از ترك ايران خود را به مفهوم واقعي كلمه مغي عاشق و رند و نظر باز يافتم كه به چندين هنر آراسته بودم و به رازهايي آگاه.در اين انديشه بودم كه:
آن كس كه بداند و بداند كه بداند اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
در درازاي تحصيل در ايران ، در دبستان، راهنمايي و دبيرستان يعني از سالهاي شست و چهار تا هفتادو شش خورشيدي همواره شاگرد اول نه تنها در كلاس خودم كه بارها در كل مدرسه و منطقه اموزشي و شهر تهران شدم. پس از پايان راهنمايي، در دبيرستان رشته رياضي و فيزيك را انتخاب كردم و در كنكور سراسري همزمان در چند رشته و چند دانشگاه قبول شدم، ازآن جمله در رشته رياضي كاربردي در دانشگاه اصفهان و مهندسي مكانيك و مهندسي مواد و متالوژي صنعتي در چند دانشگاه ديگر در تهران و كرج.
پس از دوسال تحصيل در رشته هاي فوق در دانشگاههاي ايران، نمي دانم چه شد كه عشق به رايانه و ژنتيك در من زبانه كشيد و از انجايي كه امكان تحصيل دراين رشته ها در ايران برايم نبود و از سويي ديگر از نظر مالي نيز وضعيت خوبي نداشتم تا براي ادامه تحصيل به كشور مورد علاقه ام يعني انگلستان روم، عازم شهر كيف در كشور اوكراين شدم . بدين گونه در سال نود و نه ميلادي در دانشگاه اروپايي كيف پذيرفته شدم و به مدت يكسال زبان و ادبيات روسي و اوكرايني را فراگرفتم و دوره پاتفك را با نمره ممتاز پنج ( بالاترين نمره در سيستم آموزشي اتحاد شوروي و كشورهاي هم سود روسيه ) به پايان بردم و سپس در دانشگاه ملي كيف به نامگانه شفچنكو تحصيلاتم را در رشته ژنتیک ادامه دادم و واحدهايي را كه در ايران گذرانده بودم به اين دانشگاه انتقال دادم و تحصيلاتم را تاسال ٢٠٠١ در اين دانشگاه ادامه دادم و انگاه از كيف براي ادامه تحصيل عازم مسكو در روسيه شدم و يك سال تمام در مركز اموزش جهاني دانشگاه دولتي لمانوسوف مسكو به پژوهش در زبان و ادبيات روسي پرداختم و اين دوره را نيز با نمره ممتاز پنج به پايان بردم.
در مسكو همزمان دوره زبان و ادبيات روسي در دانشكده زيست شناسي و زمين شناسي دانشگاه دولتي مسكو ( لمانوسوف) به تحقيق درباره ژنتيك و انفورماتيك پرداختم و سپس در سال ۲۰۰۴در دانشكده جامعه شناسي اين دانشگاه كه آنموقع نهمين دانشگاه جهان بود در عرض چهار سال ليسانس حقوق و جامعه شناسي سياسي را گرفتم و پايان نامه ام را درباره رژيمهاي سياسي نگاشتم. سپس در عرض دو سال از ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰دوره فوق ليسانس جامعه شناسي اقتصادی را گذراندم و از دانشنامه ام درباره علوم انفورماتيك و نقش ان در جهاني شدن دفاع كردم و موفق به اخذ دیپلم سرخ روسیه و مدال طلای آن دانشگاه در این دوره ها شدم زیرا که همه نمراتم پنج یعنی بالاترین نمره ممکن بود. همچنين دراين مدت چندين مقاله به زبان روسي و در زمينه هاي گوناگون جامعه شناسي در نشريات معتبر علمي و اكادميك روسيه انتشار دادم.
یکی از بهترین رخدادهای زندگیم در دوره دانشجویی در مسکو، آشنایی با بزرگ ترین باستان شناس شوروی سابق و یکی از بزرگ ترین باستان شناسان جهان، کاشف حوزه تمدنی باکتریا-مارگیانا ( بی، ای، ام، سی یا همان ایرانویچ) و کاشف طلای باختر و تمدن بلخ، پروفسور ویکتور ایوانویچ سریانیدی بود. با وجودی که رشته من در دانشگاه، باستان شناسی نبود، اما او که اطلاعات عمیق من در تاریخ و زبانشناسی را دید، مرا به دوره های باستانشناسی آکادمی علوم روسیه دعوت کرد و پس از طی دوره های لازم در بیش از پنج اکتشاف یکماهه بهاره و پنج اکتشاف یکماهه پاییزه مرا به عنوان معاون اجرایی گروه با خود و تیمش برای نزدیک به یک دهه به تپه گونور در صحرای کاراکوم در ترکمنستان برد.
حاصل اکتشافات تیم ما در این کاوش های باستان شناسی، ده ها مقاله و چندین کتاب به زبان روسی درباره تمدن عصر زرتشتی و پیشا زرتشتی هندوایرانیان بود که من نیز در تالیف و ویرایش آنها کمک فراوانی به استاد خود کردم. هنگامی که در آستانه کشفی عظیم در تپه ای جدید با نام «تایب» که من گزارش اولیه و برآورد وجود کتیبه های باستانی آنرا به استاد داده بودم، قرار داشتیم، پس از بازگشت از آخرین کمپ پاییزه، پروفسور سریانیدی به طرز مشکوکی ناگهان در گذشت و پس از آن تیم ما فروپاشید و میان اعضا اختلاف افتاد. پس از چندی هنگامی که من به طور مستقل گروهی از باستان شناسان آلمانی و استرالیایی را راضی به تشکیل تیم کردم متوجه شدم که دولت ترکمنستان مرا ممنوع الورود کرده و به من ویزا نمی دهد! این وقایع عجیب مرا بیشتر واداشت که به اهمیت تپه تایب که بر خلاف دیگر تپه ها دارای کتیبه و اسناد مکتوب بود پی ببرم. به هر روی پس از آن تصمیم گرفتم که تنها به تحصیل در دانشگاه لمونوسف مسکو ادامه دهم و فعلا کاوشهای باستان شناسی را متوقف کنم.
اندوخته هایم در فلسفه، حقوق ، علوم سياسي و جامعه شناسي و باستان شناسی را وامدار دانشگاه لمانوسوف مسکو كه بهترين دانشگاه اتحاد جماهير شوروي سابق و فدراسيون روسيه كنوني و يكي از ده دانشگاه برتر جهان که بیشتر مقامات علمی و فرهنگی و سیاسی شوروی بویژه شمار زیادی از برندگان جایزه نوبل درآن تحصیل کرده بودند، می دانم. جالب است من كه در تمام زندگيم به دنبال حقيقت و شناخت علمي پديده هاي گوناگون مي گشتم، مفهوم واقعي علم را در اين دانشگاه دريافتم. واژه هايي كه در زبان فارسي معادل "ساینس" به كار مي روند، "دانش" و "علم" هستند. هر دو واژه چه نخستين كه واژه اي است پارسي و از ريشه "دانستن" و چه دومين واژه كه واژه اي است به وام گرفته شده از زبان عربي و از ريشه "عَلَمَ" مي باشد، برابر با واژه "نولج " در زبان انگليسي مي باشند كه خود اين واژه از ريشه "نو" به چم "دانستن " در زبان انگليسي است و هيچ ارتباطي با واژه "ساينس" ندارد. حقيقت اينست كه تا كنون در بسياري از كشور ها حتا در سطوح عالي فرهنگي و آموزشي نيز به يك دليل ساده، برابر و هم معني واژه "ساينس" ساخته نشده است وآن اينكه، معنيآن را در نيافته اند .در بسياري از كشور ها كه پس از دوران رنسانس موفقيت هايي در "ساينس" و شگردشناسي (تكنولوژي) داشته اند مفهوم اين واژه و رسالتي كه شامل و دربرگيرنده آنست شناخته شده است و در ادبيات و فرهنگ اين مردمان بازتاب يافته است. براي نمونه در كشور روسيه براي همه و به ويژه در سطح آكادميك براي همگان از روز روشن تر است كه معادل "ساينس" در زبان روسي "ناوكا" مي باشد كه با واژه "زنانيه" كه مترادف دانش و علم است متفاوت است. بديهي است كه بازشناختن اين دو مفهوم در زبان و ادبيات و فرهنگ روسي بازتاب يافته است. اما اين تفاوت چيست كه از ديد دانشگاهيان سرزمين ما و بسياري از سرزمين هاي همسايه پوشيده مانده است؟
واقعيت اينست كه "ساينس" نه از يونان باستان آغاز شد و نه از ايران باستان و نه هند ونه چين ونه مصر و نه هيچ كجاي ديگر در جهان باستان، واقعيت اينست كه "ساينس" پديده جديدي است كه در اروپاي پس از رنسانس و به ويژه در فرانسه پديد آمد و انچه تا پيش از آن بود مجموعه اي است از آگاهيها و دانستنيها كه آن را دانش يا علم يا "نولج" مي گوييم. پس "ساينس" چيست؟
ساينس چيزي نيست جز مطالعه و پژوهش آبجكتيو جهان ، بر پايه فكت ها و حقايق و بدون وابستگي سابجكتيو به پژوهشگر. بر اين اساس ساينس ، ساينس است و هيچگونه پسوند و پيشوند و پيش فرضي به آن نمي چسبد. بر اين اساس است كه تعبيراتي مانند دانش غربي و دانش شرقي و دانش اروپايي و دانش مسيحي و دانش ايراني و دانش اسلامي و دانش زرتشتي، همگي نادرستند ولی با كمال تاسف مصطلح. دانش، دانش است اگر هم با ساده انگاري "دانش" پارسي را به جاي "ساينس" انگليسي به كار ببريم باز هم بايد بدا نيم كه شرط مطالعه و پژوهش آبجكتيو جهان در هر زمينه اي آنست كه در آغاز از پيش فرضها و پيش زمينه هاي ذهني خويش كه چون كمندي پژوهشگر را دربر گرفته اند رهايي يابيم تا ديد و پيش فرضهاي ذهني سابجكتيو ما بر حقيقت آبجكتيو تاثيري نگذارند.
درك اين مفهوم ساده بسيار مهم است، و همين مرزي است كه دانش و علم سنتي را كه بيشتر مجموعه اي از آگاهيهاي درست و غلط آميخته با حب و بغض و پيش فرضهاي اكثرا اوهام آلود و بر پايه داستان و استوره است، از ساينس عصر مدرن جدا مي كند وهمين از بزرگي و گستردگي و پيوستگي و پيشرفتگي ساينس عصر مدرن است كه در هيچ كجاي جهان باستان سابقه نداشته و تمام آگاهيهاي آن دوران در سنجش با ساينس و پيشرفت ان در جهان معاصر مانند شمعي در برابر خورشيد است.
به هر روي وارد جزئيات اين بحث نمي شوم و تنها يادي گذرا از آن كردم و بدينوسيله وفاداري خود را به سوگند فارغ التحصيلي كه در اين دانشگاه خورده ام نشان دهم كه بخشي از ان چنين است: دانش (ساینس) تنها راه درك حقيقت جهان است.
در سال ٢٠٠٧ با همسرم ايرينا باكلانوا ازدواج كردم و در اواخر سال ۲۰۰۹ پس از پايان دوره فوق ليسانس براي كار در زمينه تكنولوژي اطلاعات و علوم انفورماتيك عازم ايالات متحده آمريكا شدم مدتي در كاليفرنيا و همچنين مدتي در واشنگتن كار كردم در اين ميان فرزند پسرم آريان در لس انجلس در بيمارستان سيدر سايناي در سال ٢٠٠٩ به دنيا امد. از سال ٢٠٠٦ و همزمان با تحصيل در مسكودر سفرهاي پياپي به دبي گروه كمپاني آرين را پايه گذاشتم، اين كمپاني ها كه در مناطق آزا دبازرگاني دبي تأسيس شده بودند به كار سرمايه گذاري در بازار مسكن دبي در آنروزها و همچنين به كار توليد نرم افزار و برنامه هاي رايانه اي مشغول بودند و سود بسيار خوبي كسب مي كردند كه مرا از نظر مالي از زندگي كارمندي كه اصلا در خوي من نبود بي نياز مي كرد.
متاسفانه در زمانی که من در آمریکا بودم، این کشور با یک بحران عظیم اقتصادی روبرو شد. تمام بازارهای بورس فروریختند و سهام و ارزش ملک تا هفتاد درصد ارزش خود را از دست دادند دستمزدها کم شد و من نیز دیگر دلیلی برای ماندن در آمریکا نداشتم از اینرو تصمیم به ادامه تحصیل در دانشگاه قبلی خودم در مسکو گرفتم و بدین گونه از اوایل ۲۰۱۱ تا سال ۲۰۱۳ در مقطع دکترا در رشته فلسفه اجتماعی در دانشکده جامعه شناسی دانشگاه لومونوسوف مسکو تحصیل کردم و تز دکتری خود را درباره فلسفه اجتماع و مهاجرت و اثرات اقتصادی و سیاسی آن در روسیه نوشتم.
درموقعي كه آمريكا دچار بحران اقتصادي شد روسيه با رشد اقتصادي سالانه هفت درصد پس از چين دومين قدرتي شد كه اقتصادش همچنان رو به رشد بود و فرصتهاي فراوان سرمايه گذاري در روسيه براي من پديد امد.
همچنین در جریان سفرهای فراوانم به بیش از سی کشور جهان در پنج قاره با كشور استراليا آشنا شدم و آنرا امريكايي با فرهنگ اروپايي وبریتانیایی يافتم و تصميم به مهاجرت به اين كشور گرفتم و روند مهاجرت را از سال ۲۰۱۲ میلادی آغاز کردم که تا سال ۲۰۱۳ موفق به اخذ اقامت استرالیا شدم. سفرهاي پي در پي فرصتهاي بي نظيري را براي من فراهم كرد كه از آن جمله ديدن مهمترين و معروف ترين موزه هاي دنيا و به ويژه بخشهايي از آنها كه شامل كتيبه ها و خط و نوشتار بوده اند، است. هيچگاه موزه هاي ارميتاژ در سنت پترزبورگ ، بريتيش ميوزيوم لندن، لوور پاريس، واتيكان رم، پرادو مادريد، پوشكين مسكو، متروپوليتن نيويورك، گالري ملي هنر واشينگتن، موزه آكروپول، موزه باستان شناسي آتن، موزه ملي مصر در قاهره و همچنين موزه ايران باستان در تهران را از ياد نمي برم. شاهكارهاي هنري تاريخ بشري كه در اين موزه ها به يادگار مانده اند، مستقيم وغير مستقيم در شكل گيري افكار من براي ارائه نظريه های بزرگ فلسفی و جامعه شناختی و زبانشناسی و سیاسی و تاریخی که بعدها بیان کردم نقش داشته اند. در استرالیا از سال ۲۰۱۳ ابتدا خواستم که در یکی از دانشگاه های آنجا تدریس کنم و چند دانشگاه گوناگون را نیز امتحان کردم اما هر بار که از سر کلاس درس و لکچرها بر می گشتم به یاد سخنان استادم دکتر فریدون جنیدی می افتادم که به من می گفت ما باید بهرام و خشایار و حسن و حسین را تربیت کنیم نه مایک و جان و بتی ، ما باید خود را وقف ایران کنیم ، غرب به ما نیاز ندارد و تربیت غربیان افتخار برای ایرانی نیست. دکتر فریدون جنیدی با چنین طرز فکری خود را در بنیاد نیشابور وقف جوانان ایرانی کرد و دعوت دپارتمان ایرانشناسی دانشگاه ناپل ایتالیا برای تدریس را رد کرد. اینگونه بود که من نیز به فکر آن افتادم تا خود را از نظر مالی مستقل کنم تا به جای تدریس در دانشگاه های استرالیا که بسیار وقت گیر است و دیگر وقتی برای ایران و جوانان و فرهنگش باقی نمی گذارد، درخدمت کشور و میهن و روان نیاکان باشم. اینگونه بود که با تاسیس کمپانی نرم افزار و رسانه ای مهر گلوبال در استرالیا خود را از نظر مالی مستقل کردم و سپس آزادانه به پژوهش و تحقیق درباره فرهنگ و هنر و ادب و فلسفه و معماری و علوم گوناگون ایران باستان پرداختم که حاصل آن مجموعه صدوبیست قسمتی «میراث جاویدان ایران باستان» شد که شامل صدو بیست پژوهش و فیلم مستند کوتاه درباره ایران باستان می شد. این کار بزرگ فرهنگی که بزرگترین پروژه فرهنگ ایرانی پس از شاهنامه فردوسی بزرگ است ، شامل فیلمهایی است که بیست و یکی از آنها ساخته شده و بقیه در دست تولید هستند. از سال ۲۰۱۵ میلادی و بادیدن استقبال توده های مردم از مراسم کورش بزرگ در پاسارگاد، به عنوان یک جامعه شناس از فاز پژوهشی به فاز عملیاتی برای گسترش گفتمان ایرانگرایی در سیاست ایران و جامعه و تمدن ایرانی وارد شدم و خود را رسانه ای کردم. همچنین از سال ۲۰۱۶ میلادی بویژه پس از جدایی از همسر سابقم، با انتشار «مانیفست مکتب ایرانزمین یا ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دیدگاه تمدنی » که بعد ها نام آنرا به «اندیشکده ایرانزمین» تغییر دادم تئوریهای فراوان سیاسی و فلسفی و تاریخی و زبانشناختی و جامعه شناختی در قالب مقالات گوناگون و کتاب ها و سخنرانی ها و مناظره های فراوان در سایت ها و شبکه های گوناگون فارسی زبان مطرح کردم که در طول تاریخ ایران بی سابقه بوده است. از جمله مهمترین نظریاتی که برای نخستین بار در ایران و برخی از آنها برای نخستین بار در جهان مطرح کردم می توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱-تئوری تمدن ایرانی و نظریه تشکیل اتحادیه کشورهای ایرانی
۲- نظریه شاهنشاهی گزینشی به عنوان نظریه همگرا برای طرفداران پادشاهی پارلمانی و جمهوریخواهان
۳- نظریه انقلاب ایرانی
۴-نظریه تغییر خط در ایران به خط ایرانیک
۵-نظریه اصلاح انحراف تمدن ایرانی از مسیر توحش عربی اسلامی به مسیر اصلی ابر تمدن هندو ایرانی و اروپایی
۶- نظریه ناسیونالیسم تمدنی
۷-نظریه ابر تمدن هندوایرانی و اروپایی
۸-نظریه هستی شناسی زمان
۹-نظریه احیا فلسفه زروانی-میترایی
۱۰-نظریه و تعریف علمی ملت و قوم ایرانی
۱۱-نظریه حکومت یکپارچه غیر متمرکز برای اداره کشور ایران
۱۲-نظریه نقش روم و واتیکان در پدید آمدن و گسترش اسلام از آغاز تا به امروز
۱۳-نظریه دواستاتوس برای حل مساله کرد در خاورمیانه و شمار دیگری از نظریه های علوم انسانی که در نوع خود نه تنها در ایران بلکه در جهان بی نظیرند.
بدینگونه کم کم تبدیل به مهمترین نظریه پرداز فلسفی و سیاسی و تاریخی و جامعه شناختی ایران معاصر شدم که سرعت انتشار اندیشه هایم به حدی بوده است که حتا نخبگان ایرانی قدرت درک و جذب کامل آنرا نداشته اند و امیدوارم که تا روزی که زنده ام در این راه گام بردارم.
تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
رضا هازلی (کی اشکان اردلان افشار نادری)